رویا...
می خواهم عکس تو را قاب کنم
مابین چهارچوب دلم مهتاب کنم
خراب و خسته در دلم طوفانی
نمانده بی تو در خاطرم آشیانی
تو رفتی و من با غزل می بارم
سفر کردی و با سروده هایت بیدارم
می خواهم عکس تو را قاب کنم
مابین چهارچوب دلم مهتاب کنم
خراب و خسته در دلم طوفانی
نمانده بی تو در خاطرم آشیانی
تو رفتی و من با غزل می بارم
سفر کردی و با سروده هایت بیدارم
هستی ام با تو تازه میشود نازنینم
خاک وگل با طراوت می شود بهترینم
زمانه تازه شد و دلم با صفا شده
نوروز آمده عشقم شکوفا شده
از یاد شوریده من رویداد تازه ای ساز
پریشان حالم از این آشفته بازار
شعرهایم از عهد و حسرت گریه
آواز خوان و امید و شادمانی ده
در سینه متروک من
پر از درد و تنهایی
خلوت خاطرم
دل خوش به هوای تو
سکوت را بشکن و غوغایی بپا کن
صدایم کن و مرا تازه کن
#بابک غلامی
دلتنگم و احوالم بی قراره
آزرده و بی تاب و بی سرپناهِ
در خیالم عشق و محبت و مهربانی
براستی زمانه ای خالی از مهر و دوستی
در آرزوی صدق و صحت و راستی
به شوق محو کلام های دروغی
#بابک غلامی
درونم نی زاریست پر از تنهایی
سرشار اشک و حسرت و اه
بیشه گیسوانت آشفته در شمیم مهر
هوای مهرگان در بند زلف توست
بسان واژه ای تنها در شعر تو مانم
تا شانه کشی امواج موی خویش
#بابک غلامی
هنوز موقع نوشتن از تو
خیره میمانم به دست هایم
جنون زبانه میکشد به سوی تو
شیدای ات چه میکند با چشم هایم
ترقیم حُسن جمال تو
خاموش میکند شعله تنهایم
#بابک غلامی
وقتی در خیال می
نفس هایم شعر می شوند
کنارت می نشینم
وسوسه میشوم
مرکب می ریزد
از تو مینویسم
#بابک غلامی