«نویــــسنــــده شـــــــــــــــــــو»

وبلاگ گروهی که در آن نویسنده های بلاگفا نویسندگی می کنند.

شاید سگ از من شریفتر باشد.

جمعه بیست و ششم آبان ۱۴۰۲
ایکا

روایت شده که در وادی طور به موسی (علیه السلام) (از جانب خداوند) ندا رسید که موسی، برو و پست ترین مخلوق مرا بیاور حضرت موسی (علیه السلام) رفت و سگی را یافت و قلاده ای را بر گردن او بست و با خود می آورد در بین راه با خود منکر کرد نکند این سگ از من شریف تر باشد؟! قلاده را باز کرد و سگ را رها کرد. به جانب طور روان شد. ندا رسید که:موسی به عزت و جلالم سوگند اگر سگ را با خود می آوردی نور نبوت را از وجودت خارج می ساختم.بنابراین، برای رشد و بالندگی و درهم شکستن دشمن درون و فرو ریختن غرور و خود بزرگ بینی نباید دیگران را از خود پست تر و پایین تر تلقی کرد. روایت مذکور هشداری است به ماه که مبادا به مقام و مدرک و ثروت و زیبایی خود بنازیم و ببالیم. و در برابر آنان که به ظاهر از ما پایین ترند، فخر فروشی کنیم. فراموش نکنیم که تواضع از مهم ترین پیش نیازهای خودسازی و تذهیب نفس است.

داستان پندآموز و جذاب چوپان دروغگو

دوشنبه هشتم آبان ۱۴۰۲
ایکا

یکی بود یکی نبود غیر از خدای مهربون هیچ کس نبود، در روزگاران قدیم چوپان مهربانی در روستایی زندگی می کرد و هر روز گوسفندانش را برای چرا به صحرا می برد. مردم ده که مجذوب مهربانی و خوش اخلاقی او شده بودند، تصمیم گرفتند که گوسفندانشان را به او بسپارند تا همراه گوسفندان خودش، گوسفندان آنها را هم به چرا ببرد. همه چیز خوب بود و چوپان قصه ی ما هر روز کار مراقبت از گوسفندان را به خوبی انجام میداد و مردم هم از او راضی بودند و کسی شکایتی از او نداشت تا اینکه اوضاع تغییر کرد.یک روز چوپان شروع به فریاد زدن کرد که آی گرگ آی گرگ، کمک کنید. مردم همه به سرعت خود را به چوپان رساندند و دیدند گرگ یک گوسفند را خورده است و چوپان ناراحت و گریان روی زمین نشسته است.روستائیان چوپان را دلداری دادند و به او گفتند نگران نباشد و خدا را شکر کند که باقی گوسفندان گله سالم هستند. این ماجرا به اینجا ختم نشد و دوباره تکرار شد، هر چند روز یک بار چوپان دوباره فریاد میزد:" آی مردم گرگ گرگ به دادم برسید ". هربار وقتی مردم روستا با عجله خود را به گله میرساندند کمی دیر شده بود و دوباره گرگ، گوسفندی را خورده بود. این حمله های گرگ، خورده شدن گوسفندان و از طرفی در رسیدن های مردم ادامه داشت. بالاخره مردم ده تصمیم گرفتند چند سگ وحشی و قوی برای گله بخرند تا خورده شدن گوسفندانشان تمام شود.چوپان هم موافقت کرد و به آنها گفت که با آمدن سگها، مطمئنا دیگر گوسفندی خورده نخواهد شد اما اینگونه نشد و وضعیت ادامه یافت به طوریکه بعد از خرید سگ ها، هنوز مدت زیادی نگذشته بود که دوباره، صدای فریاد "آی گرگ، آی گرگ" چوپان بلند شد.روستائیان بینوا باز با عجله خود را به گله رساندند و مثل دفعات قبل متجه شدند که گوسفندی خورده شده است. در همان حین یکی از مردم، که از دیگران باهوش تر بود، به دیگران گفت:نگاه کنید، نگاه کنید. هنوز اجاق چوپان داغ است و استخوانهای گوشت سرخ شده و خورده شده گوسفندان ما در اطراف اجاق پخش شده است !!!مردم ساده لوح ده که شوکه شده بودند فهمیدند تمام این مدت، چوپان، دروغ می گفته است و فریادهای آی گرگ گرگ او همه فریب بوده. در همین لحظه یکی از آنها فریاد زد چوپان را بگیرید تا ادبش کنیم اما ناگهان چهره مهربان و مظلوم چوپان به کل تغییر کرد و تبدیل به چهره ای خشن شد و چماق خود را برداشت و به مردم حمله کرد.سگها هم که تمام این مدت از دست چوپان غذا خورده و به او عادت کرده بودند و کسی را جز او صاحب خود نمی دانستند او را همراهی کردند.عده ی زیادی از اهالی روستا از چماق چوپان و بسیاری از آنها از "گاز" سگ های وحشی گله زخمی شدند. عده ای دیگر هم وقتی این وضعیت را دیدند، پا به فرار گذاشتند.وقتی مردم برای عیادت زخمی شدگان می رفتند بهم میگفتند :"خود کرده را تدبیر نیست". آنها تصمیم گرفتند این درس عبرت و داستان "چوپان دروغگو" را برای کودکانشان تعریف کنند تا آنها بدانند که اگر خواستند گوسفندان، چماق و سگ های خود را به کسی بسپارند، قبل از هر کاری از درستکاری و راستگو بودنش مطمئن شوند.

?نامه واقعی به خدا ?

یکشنبه بیست و سوم مهر ۱۴۰۲
ایکا

( این نامه هم اکنون در موزه گلستان نگهداری میشود)این ماجرای واقعی در مورد شخصی به نام نظرعلی طالقانی استکه در زمان ناصرالدین شاه ،دانش اموزی در مدرسه ی مروی تهران بودو بسیار بسیار آدم فقیری بود.یک روز نظرعلی به ذهنش می رسد که برای خدا نامه ای بنویسد.نامه ی او در موزه ی گلستان تهران تحت عنوان "نامه ای به خدا" نگهداری می شود.مضمون این نامه :بسم الله الرحمن الرحیم خدمت جناب خدا !سلام علیکم ،اینجانب بنده ی شما هستم.از آن جا که شما در قران فرموده اید : "و ما من دابه فی الارض الا علی الله رزقها" «هیچ موجود زنده ای نیست الا اینکه روزی او بر عهده ی من است.»من هم جنبنده ای هستم از جنبندگان شما روی زمین.در جای دیگر از قران فرموده اید : "ان الله لا یخلف المیعاد"مسلما خدا خلف وعده نمیکند.
بنابراین اینجانب به چیزهای زیر نیاز دارم :
۱ - همسری زیبا و متدین۲ - خانه ای وسیع۳ - یک خادم۴ - یک کالسکه و سورچی۵ - یک باغ۶ - مقداری پول برای تجارت۷ - لطفا بعد از هماهنگی به من اطلاع دهید.مدرسه مروی-حجره ی شماره ی ۱۶- نظرعلی طالقانی
نظرعلی بعد ز نوشتن نامه با خودش فکر کرد که نامه را کجا بگذارم؟می گویند،مسجد خانه ی خداست.پس بهتره بگذارمش توی مسجد.می رود به مسجد در بازار تهران(مسجد شاه آن زمان) نامه را در پشت بام مسجد در جایی قایم میکنه و با خودش میگه: حتما خدا پیداش میکنه! او نامه را پنجشنبه در پشت بام مسجد می ذاره.صبح جمعه ناصرالدین شاه با درباری ها می خواسته به شکار بره.کاروان او ازجلوی مسجد می گذشته،از آن جا که(به قول پروین اعتصامی)"نقش هستی نقشی از ایوان ماست آب و باد وخاک سرگردان ماست"ناگهان به اذن خدا یک بادتندی شروع به وزیدن می کنهنامه ی نظرعلی را از پشت بام روی پای ناصرالدین شاه می اندازه.ناصرالدین شاه نامه را می خواند و دستور می دهد که کاروان به کاخ برگردد.او یک پیک به مدرسه ی مروی می فرستد،و نظرعلی را به کاخ فرا می خواند.وقتی نظرعلی را به کاخ آوردنددستور می دهد همه وزرایش جمع شوند و می گوید:نامه ای که برای خدا نوشته بودید ،ایشان به ما حواله فرمودندپس ما باید انجامش دهیم.و دستور می دهد همه ی خواسته های نظرعلی یک به یک اجراء شود.این نامه الآن در موزه گلستان موجود است و نگهداری می شود.این مطلب را میتوان درس واقعی توکل نامید.یادت باشه وقتی میخوای پیش خدا بری فقط باید صفای دل داشته باشی

شروع

سه شنبه بیست و هشتم شهریور ۱۴۰۲
ایکا

گاهی باید دوباره آغاز کرد و بار دیگر به راهی متفاوت وبرای پرنده هایی که هنوز پریدن را تجربه نکرده اند،تکرار گذشته نشویم.در گیتی نیروهایی عجیب وجود دارد که از منبع، کامل و بی نقص بر کل هستی احاطه دارد،نیروی عشق الهی همۀ موجودات عالم را در بر گرفته،و متصل شدن به آن تلاش همیشگی ،روح معنوی همۀ مخلوقات است و هنگامی که تصمیم میگیریم،مسیر زندگیمان را تغییر دهیم.باید به سوی این نیرو برویم.نباید از کنار زیباییها بی تفاوت گذشت. باید محبت وبخشش را باور کنیم تا روح تشنه سیراب گردد.

ایستگاه

سه شنبه بیست و هشتم شهریور ۱۴۰۲
ایکا

هر کاری رابا نام او آغاز کن که آغازگر وسازنده تمام هستی است.بیا ودرامروز زندگی کن،نگو که فردا چه میشود،بدان که اگر امروز رادرست رقم بزنی،فردایی خوب ازآن تو خواهدشد.

درزندگی برای رسیدن به ثروت وشخصیت منتظراتفاقات نباش ودر عوض سعی درایجاداین اتفاقات بکن.با تلاش وپشتکار،هم شیرینی این داشته ها بیشترخواهدشدوهم دوام آن.

اگر گذشته ای تلخ و روی دادی ناخوشاینددرزندگی داری،به جای به خاطر آوری آن وسیاه و غمبارکردن امروزخود،فقط عبرتی ازآن برگیر وآن رابه گذشته بسپار و دیگر

اجازه نده تأثیرمنفی آن برزندگیت ادامه پیداکند.به داشته های خودفکرکن و ازنداشته هایت به سادگی وبا بی توجهی بگذر.سعی کن ازتمام داشته هایت و باتوکل کامل به خدابرای رسیدن به هدف مطلوبت یاری بگیری وکوتاهی ومسامحه راجایز ندانی.قبل از حرف زدن وجواب دادن کمی فکر کن.آیالازم است .این همه(نه)درحرفهایت بکارببری؟!نمیتوانم!نمینویسم!و...خوب فکرکن،شایداگرکمی سعی کنی ومثبت اندیش باشی،بتوانی خیلی ازاین افعال منفی رامثبت کرده وتأثیرخوب آن رادرزندگی شاهد باشی.این رابدان که انسان جایزالخطاست.اگرگاهی کارتان خراب شدواموربه دلخواهتان پیش نرفت،خیلی زودسعی کن روحیه خودرابه دست آورده وبه جای عصانیت وبدترکردن کارها،درصددجبران آن باش.

خصلتهایی که درهای بهشت را گشوده و درهای جهنم بسته می ماند.

سه شنبه چهاردهم شهریور ۱۴۰۲
ایکا

* امام علی (ع) : کسی که شش خصلت داشته باشد همه در های بهشت بر رویش گشوده است و تمام درهای جهنم بر رویش بسته است: 1- خدا را بشناسد و اطاعتش نماید 2- شیطان را بشناسد و مخالفتش کند 3- راه حق و اهلش را بشناسد و به دنبالش برود 4- باطل و اهل آن را بشناسد و ترکشان گوید 5- دنیایحرام را بشناسد و رهایش سازد 6- آخرت را بشناسد و طلبش کند.نصایح صفحۀ 248*

خشم ابلیس

سه شنبه چهاردهم شهریور ۱۴۰۲
ایکا

امام صادق (ع) میفرماید:زمانی که آیات 135و136سوره آل عمران((نیکان آنها هستند که هر گاه کارناشایسته از ایشان سرزند یا ظلمی بنفس خویش کنند خدا را بیاد آرند و از گناه خود بدرگاه خدا توبه و استغفار کنند( که میدانند)جز خدا هیچکس نمیتواند گناه خلق را بیامرزد و آنها هستند که اصرار در کار زشت نکنند.چون به زشتی معصیت آگاهند.135آنها هستند که پاداش عملشان آمرزش پروردگار است و باغهائیکه از زیر درختان آن نهرها جاریست جاوید درآن بهشت متنعم خواهند بود و چه نیکوست پاداش نیکوکاران عالم.136))بر رسول خدا (ص) نازل شد.ابلیس بر فراز کوه بلندی در مکه رفت و با صدایی بلند یاران و نیروهای اهریمنی خود را فرا خواند.لحظه ای نگذشت که تمام شیاطین بحضور ابلیس رسیدند و پرسیدند که چه شده است که چنین خشمگین هستی؟ابلیس جریان نزول این آیات را گفت و از یاران خود خواست که تدبیری کنند که انسان موفق به توبه نشود.هریک از شیاطین نظری دادند ولی ابلیس هیچکدام را نپذیرفت تا اینکه فرزند کوچک ابلیس بنام وسواس الخناس گفت: پدر این وظیفه را به من بسپار که من بر اینکار توانا هستم.ابلیس لبخندی زد و گفت:فرزند تدبیرت چیست؟واسواس الخناس گفت:من انسانها را به آزروهای دور و طولانی وسوسه میکنم و آنان سرگرم میشوند و فرصت پرداختن به اعمال خود و توبه را از دست میدهند.ابلیس خنده مستانه ای کرد و گفت : فرزند این وظیفه را تا روز واپسین به تو واگذار میکنم.

جوان مزاحم

سه شنبه چهاردهم شهریور ۱۴۰۲
ایکا

جوانی به قصد مزاحمت به یک دختر پیام داد:ممکن هست خود را معرفی کنید؟دختر گفت بله چرا ممکن نیست.من حوا هستم!از همان خاک تو آفریده شدم تا اذیتم نکنی و فراموش نکنی قطعه ای از وجودت هستم.من هدیه الهی هستم که به تو ارزانی شد تا بعد از خروج از یهشت تنها و افسرده نباشی.وقتی دنبال همدم بودی مونس تنهایی تو شدم.من مادر,خواهر,دختر,همسر و دوشیزه شدم تا پاسدار کیان خانواده ات باشم!من سوره نسا,نور,مجادله, مریم, و طلاق هستم!من همانم که وقتی مادر شدم بهشت در زیرپایم قرار میگیرد.من همان هستم که نصف میراث را برایم تعیین کرده اند نه بابت کسرشأنم بلکه برای اینکه مسئولیت تمام هزینه و امورمالی ام را تو بر عهده داری.من همانی هستم که پیامبر فرمود:شما را سفارش میکنم به زنان نیکی کنید.حالا جناب محترم شما که هستید؟جوان پاسخ داد.من توبه کننده به سوی الله هستم.آفرین به مادری که تو را تربیت نموده است.

موضوعات وبلاگ