چگونه به یاد بمانیم

بخشی از داستان
کتاب خوانی
چگونه به یاد بمانیم.
پدر لوکاس، راهبان صومعۀ اسکتا را جمع کرد و گفت: «باشد که هرگز به یادتان نیاورند.»
یکی از راهب ها گفت: «چه طور؟ مگر نمونۀ رفتار ما نمی تواند به نیازمندان کمک کند؟»
پدر پاسخ داد: «زمانی که همۀ مردم جهان درستکار باشند، هیچ کس نیازی به الگو ندارد. همه، بی ادعا، بهترین ماحصل خودشان را عرضه می کنند، و به این ترتیب، هر کس وظیفه اش را نسبت به برادرش انجام می دهد. هم نوع شان را دوست دارند، چرا که اعتقاد دارند این، قانون زندگی است و احترام گذاشتن به قوانینِ مسلم طبیعت را کار خاصی نمی دانند. اموال شان را تقسیم می کنند تا آن قدر جمع نشود که نتوانند حمل کنند، چرا که تمام عمر در سفرند. آزادانه، کنار هم زندگی می کنند، می بخشند و می گیرند، بی آن که از دیگری طلبکار باشند یا او را مقصر بدانند. برای همین، اعمال شان را نقل نمی کنند و در هیچ قصه ای به جا نمی ماند.
کسی که چیزی می بخشد، همان را دوباره می گیرد: اگر کارهای بسیار معمولی را خوب انجام بدهیم، نیازی نیست تا از دیگرانی که چنین می کنند، تمجید کنیم.»
کتاب قصه هایی برای
پدران، فرزندان، نوه ها
ترجمۀ آرش حجازی
پائولو
کوئلیو